شنتیا عشق زندگی

داستان چهار شمع

1389/12/9 12:02
نویسنده : مامان الهام
592 بازدید
اشتراک گذاری

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comچهار شمع به آهستگی می‌سوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می‌رسید.شمع اول گفت: من صلح و آرامش هستم، هیچ كسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم كه به زودی می‌میرم....... سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به كلی خاموش شد... شمع دوم گفت: من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیزی ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد كه دیگر روشن بمانم......... سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم كه دیگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده‌اند و اهمیت مرا درك نمی‌كنند، آنها حتی فراموش كرده‌اند كه به نزدیكترین كسان خود عشق بورزند .............. طولی نكشید كه عشق نیز خاموش شد.

 ناگهان كودكی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: چرا شما خاموش شده‌اید، همه انتظار دارند كه شما تا آخرین لحظه روشن بمانید ......... سپس شروع به گریستن كرد........... پــــــــس...شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانیكه من وجود دارم ما می‌توانیم بقیه شمع‌ها را دوباره روشن كنیم، مـن امـــید هستم.

با چشمانی كه از اشك و شوق می‌درخشید ..... كودك شمع امید را برداشت و بقیه شمع‌ها را روشن كرد.

شنتیا مامان مراقب باش هیچوقت نور امید از زندگیت محو نشود. 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان فرشته
9 بهمن 89 13:11
خیلی قشنگ بود من با اجازت سیوش کردم اما تو هیچ وبلاگی نمی زارم مطمئن باش