شنتیا عشق زندگی

نذري مادانا سودابه

ماماني ديروز مادانا نذري شله زرد داشت همه خيلي خوشحال بودند مي گفتند شنتيا هم امسال تو نذري هست گفتم مامان خيلي ذوق نكن  سال ديگتو بگو همه كاسه كوزتو بهم ميريزه  گذاشتمت وسط ظرفهاي شله زرد تا ازت عكس بگيرم داشتي همه رو بهم ميريختي حالا یکی از عكساتو ميذارم تا ببيني ...
9 بهمن 1389

شلوار خالخالي

ماماني اينجا يكماهه هستي مامانم شلوار خالخالیتو وقتی تو شکمم بودی خاله ندا خریده بود حالا یادگاری نگه داشته تا بزرگ شدی بهت نشون بده..  ...
9 بهمن 1389

داستان پسرك

چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود ... تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آن قدر زیاد بود که نمی گذاشت آن پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر ...
9 بهمن 1389

سفرهاي شنتيا

شنتيا مامان اينجا تو چهار ماهي اولين مسافرتيه كه رفتي با مامان و بابا عمه محبوبه مهديه وامير رفتيم زيبا كنار كلي از دست اميرو مهديه مي خنديدي امير ميومد جلوي صورتت مي گفت منو ميشناسي تو هم كلي مي خنديدي تو عكست خوابت رفته ولي براي يادگاری ازت عكس گرفتم. دومين مسافرتتم تو شش ماهگيت بود كه باهم رفتيم اهواز براي اولين بار سوار هواپيما شدي چقدر استرس داشتم مي ترسيدم تو هواپيما گريه كني آخه گفته بودند تو اوج و فرود گوشت كيپ ميشه خلاصه باكلي ترسو لرز رسيديم اهواز بابا رضا با پسر عمه نادر منتظرمون بودند. خيليم پسر خوبي بودي چون يكساعت پروازو كامل خوابيدي حالا يكي از عكساتو كه تو اهواز انداختي برات ميذارم عمه بيتا لباس كردي ژ...
9 بهمن 1389

بهترين روز زندگي مامان

پسر خوشگل مامان ۲۵ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۳۰/۸ صبح بدنيا اومد بابا رضا ،مامان سودابه،خاله ندا و خاله اكرم اومده بودن بيمارستان همه چشم انتظار بدنيا اومدنت بودند خدا يه پسر خوشگل به ما هديه داده بود. ...
9 بهمن 1389

شعرهاي پر خاطره

ماماني وقتي برات شعر مي خوندم انقدر بهم نگاه مي كردي خوابت مي برد. يكي از شعرات اين بود ببعي كجا ميخوابه توسبزار زيبا     خورشيد خانم ميتابه به ببعي تو صحرا                             ببعي كجا ميخوابه تو رختخواب با نيني ببعي ميگه به نيني خواباي خوب ببيني ببعي كجا ميخوابه رو يونجه فراوون خوابای خوب میبینه تو گرمای تابستون ببعي كجا ميخوابه رو سنگهاي رودخونه صداي شرشر آب لالايي براش ميخونه ببعي كجا ميخوابه تو آسمون تو ابرا يه جاي خوبو خلوت شلوغ نباشه اونجا &...
9 بهمن 1389

روروئك و شنتيا

ماماني تازه گذاشتيمت تو روروكت همچي رو ميخواي بذاري تو دهنت بجاي اينكه جلو بيا عقب عقب ميري مادانا سودابه بستني مي گيره جلوت شما به عشق بستني يكم مياي جلو به هر حال ما كلي ذوق مي كنيم .                                ...
9 بهمن 1389

دست كوچولو پا كوچولو

شنتيا مامان ببين چه دست و پاي كوچولويي داشتي عاشقتم  ماماني بابا براي كارش يه وقتايي از ما دوره منم تا گريه مي كردي اينو برات مي خوندم دست كوچولو پا كوچولو گريه نكن بابات مياد     تا خونه همسايه ها صداي گريه هات مياد تشنه شدي آبت بدم    گشنه شدي شيرت بدم    خوابت مياد بگو لالا     تا من كمي تابت بدم تقو تقو تق تقو تقو تق اين باباشه صداش مياد     گريه نكن تا بشنوي صداي كفش پاش مياد    هر وقت به تقو تق ميرسيدم بهم نگاه مي گردي مي خنديدي           &nb...
9 بهمن 1389