شنتیا عشق زندگی

نمك مامان

1389/12/9 10:35
نویسنده : مامان الهام
1,195 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر خوشگل مامان ديروز تعطيل بودم صبح كه از خواب پاشدم ديدم خونه چقدر تميزه اول صبح خاله ندا و مادانا خونرو تميز كرده بودند تا من تمام وقتمو براي پسر گلم بذارم دو تايي خيلي كيف كرديم  با هم رقصيديم تا آهنگ ميذاشتم شروع ميكردي با آهنگ خوندن و ميخنديدي كلي با هم بازي كرديم جديدا بايد بذارمت رو اپن آشپزخونه تا غذاتو كامل بخوري نميدونم اون بالا چي داره كه انقدر تو رو خوشحال ميكنه اشتهاتم باز ميكنه يه بارم با باباييت تلفني حرف زدي ديشبم رفتيم خونه خاله اكرم تولد مهرداد بود كلي با بادكنكا بازي كردي آخر شبم سعيده همرو بهم گره زده بود داد به شما ميدونم الان از خواب پاشي كلي سرت با بادكنكات گرمه

شنتيا نميدوني چقدر دوست داري با ما سر سفره بشيني برات يه سفره جداگانه ميذاريم بشقابو قاشقم ميديم دستت يكمم برنج ميريزيم تو بشقابت انگار دنيارو بهت دادند كلي سرت با برنجا گرمه تو دستت مشت ميكني مياري بالا بعد همرو ميريزي زمين با قاشق خودتم راضي نميشي بشقابو قاشق ما رو ميخواي بعد با ته قاشق غذا ميخوري خيلي بانمكي

36_1_51.gif

پسر مهربونم هرچي ميگذره داري شيرينتر ميشي ديروز يجوري عميق نگاهم ميكردي بعد دستتو محكم مينداختي دور گردنمو خودتو ميچسبوندي به مامان الان كه دارم اينو مينويسم بغضم گرفته  نميدونم در روز چند بار خدا رو شكر ميكنم ولي بازم كمه

نفس مامان تو همه اميد ، انگيزه و عشق من تو زندگيمي  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله مژگان
6 فروردین 90 1:32
خاله شما گردویی هستی که خودش نمک داره. چه خوشمزه ای ی ی ی ی ی ی ی ی ی